و عشق مرا با تو آشنا کرد

عشق مرا پروراند و رشد داد همچون مادری دلسوز و باورم این است که دوری و فراق نردبانی برای روح است و صد البته امید به دیدار سختی این مسیر طولانی و این هجر را آسان می کند و تو میدانی که رسیدن یعنی از خود گذشتن و ...و این آغاز راه است بسم الله....

و عشق مرا با تو آشنا کرد

عشق مرا پروراند و رشد داد همچون مادری دلسوز و باورم این است که دوری و فراق نردبانی برای روح است و صد البته امید به دیدار سختی این مسیر طولانی و این هجر را آسان می کند و تو میدانی که رسیدن یعنی از خود گذشتن و ...و این آغاز راه است بسم الله....

درباره بلاگ

مدت ها بود دلم میخواست در جایی از این دنیا آنچه در دل دارم با خودم مرور کنم و ببینم کجا راه هستم و اصلا در راه هستم یانه این شد که تصمیم به نوشتن کردم البته از وقتی خودم را شناخته ام میدانم که هیچ چیزی مثل نوشتن و خواندن مرا آرام نمی کند ...

بایگانی
۰۳ آبان ۹۹ ، ۰۶:۵۷

گرانی یا ن گرانی

گرانی اما یک کودک هم بارش را به دوش می کشد کودکی که برای خرید موز پولش را روی میز جلو فروشنده میگذاره و با شادی کودکانه اش سمت جعبه موزها دست میبره ولی صدایی مانع است 

نهیب فروشنده:گرونه....فقط همین...

کودک صورت برمیگردونه...

تو میبینی که ن گرانه...

فقط همین.....

این روزها سهم فقرا شده است گرانی و نگرانی...

و سهم پولدارها هم شده است گرانی و نگرانی

اما ببین تفاوت ره ز کجا تا به کجاست .....فقط همین

 

Marefat Sabet
۰۳ آبان ۹۹ ، ۰۶:۲۹

فرهنگ مردن بلدیم؟

 

خیال میکردم مرگ آسان است و لااقل چیزهایی که در باره آن خوانده ام برایم کافی است اما این حرفهایی که در مورد حیات پس از مرگ مینویسند وقتی میخواندم هراسی در دلم می افتاد از تنهایی و تاریکی در قبر. ظاهرش جملاتی تکراری است، آخر هر عاقلی می داند که وقت مردن در تاریکی و نور خودت  زندگی خواهی کرد دیگر تکنولوژی ادیسون آن جا هیچ کاره است و برای تنهایی ات هم باید کاری کرده باشی وگرنه آن جا از اینستا و تلگرام و واتس آپ خبری نیست .اما نکته اونجاست که کاری کردیم؟عملی که همنشین با ماست در قبر و... به راهی برای از بین بردن آن ظلمات فکر کرده ایم؟چاره ای و ....

 

Marefat Sabet

از وقتی که یاد دارم همیشه من بیش از هرجایی دیگری به کتابفروشی و کتابخانه رفته ام و همیشه همه اتفاقات زندگی ام هم مربوط به درس و کتاب و مدرسه و دانشگاه و ....بوده خلاصه جزئی از وجود من شده کتاب، دفتر و نوشتن و خواندن...

تصویری که از خودم به یاد دارم همیشه دفتری که برای چند برگ سفیدش نقشه داشتم و طرح هایی برای سیاه کردنش.گمان ندارم دفتری سفید بین وسایلم باشد همیشه میخواستم در هر مکانی که باشم بنویسم و همیشه نکته هایی که در شرایط و زمانی برای یادداشت وجود داشته و همیشه.... روحت را پرورش بده برایش بخوان البته آن چه قابل است و بگذار در این مورد سخت گیر باشی هر چیزی نخوانی.آن چه تو را به فکر وا می دارد نه هر فکری آن چه تو را وادار به تغییر میکند و باز هم نه هر تغییری و البته هیچ کس بهتر از خودت این خوب و بد را نمیفهمد. وقتی درونت پر از تلاطم است و میخواهی آرام شوی دست به کتابی ببر که بتوانی برای چند لحظه در تنهایی خود آرام بگیری و چون تشنه ای که به آب رسیده جرعه جرعه می نوشد و سیراب میشود....آهسته ورق بزن و پیش برو .همیشه لیستی از آن چه خواندی و خلاصه ای از آن کتاب بردار تا در مواقع لزوم دوباره مرورش کنی...

Marefat Sabet
۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۱۰

جمعه

امروز جمعه است

آری ساده فقط یک جمعه اما گاه دلتنگی که برسد دیگر نه ساده است و نه تنها یک روز از هفته جمعه میشود روز موعود جمعه میشود ایستگاه امید و جمعه میشود همه ساعت های دلتنگی و جمعه میشود آغاز راه و البته تعبیر بهتر اینکه جمعه یک مسیر طولانی است در ایام تنهایی و سکوت این جمعه پر از حرفهایی است که تا روز موعود باید صبوری کرد و در دل نگه داشت...

Marefat Sabet