به سمت خدا بگریز و فقط خدا را بندگی کن
شب را میشود وقتی برای خلوت با خدا گذاشت
وقتی برای حرفهایی که تو را سنگین کرده
در حضور خدا بارها را زمین بگذار و در هوای با او بودن پرواز کن
هوایی که میشود عمیق نفس کشید بی هیچ هراسی
شب را میشود وقتی برای خلوت با خدا گذاشت
وقتی برای حرفهایی که تو را سنگین کرده
در حضور خدا بارها را زمین بگذار و در هوای با او بودن پرواز کن
هوایی که میشود عمیق نفس کشید بی هیچ هراسی
بسم الله الرحمن الرحیم
دلم میخواهد در خلوتی که صدای هیچ چیز و هیچ شخصی نیست تو را فریاد بزنم،تو را بخوانم:
دست به آستانت بلند کرده ام
و از این سردی سجاده /که نگاهی جز چشمان اشکبارم بر آن نیست سخت در هراسم...
...در این خلوتگه و سکوت دلگیر
...تو به عظمت کلمه الله اکبر و من چنین کوچک و خوار
از تو میخواهم مرا را دریابی و از سجده چشمان اشکبارم دریابی دردم را...
و اینک تنها تویی و ....
میدانم که می بینی....
از وقتی که یاد دارم همیشه من بیش از هرجایی دیگری به کتابفروشی و کتابخانه رفته ام و همیشه همه اتفاقات زندگی ام هم مربوط به درس و کتاب و مدرسه و دانشگاه و ....بوده خلاصه جزئی از وجود من شده کتاب، دفتر و نوشتن و خواندن...
تصویری که از خودم به یاد دارم همیشه دفتری که برای چند برگ سفیدش نقشه داشتم و طرح هایی برای سیاه کردنش.گمان ندارم دفتری سفید بین وسایلم باشد همیشه میخواستم در هر مکانی که باشم بنویسم و همیشه نکته هایی که در شرایط و زمانی برای یادداشت وجود داشته و همیشه.... روحت را پرورش بده برایش بخوان البته آن چه قابل است و بگذار در این مورد سخت گیر باشی هر چیزی نخوانی.آن چه تو را به فکر وا می دارد نه هر فکری آن چه تو را وادار به تغییر میکند و باز هم نه هر تغییری و البته هیچ کس بهتر از خودت این خوب و بد را نمیفهمد. وقتی درونت پر از تلاطم است و میخواهی آرام شوی دست به کتابی ببر که بتوانی برای چند لحظه در تنهایی خود آرام بگیری و چون تشنه ای که به آب رسیده جرعه جرعه می نوشد و سیراب میشود....آهسته ورق بزن و پیش برو .همیشه لیستی از آن چه خواندی و خلاصه ای از آن کتاب بردار تا در مواقع لزوم دوباره مرورش کنی...