و عشق مرا با تو آشنا کرد

عشق مرا پروراند و رشد داد همچون مادری دلسوز و باورم این است که دوری و فراق نردبانی برای روح است و صد البته امید به دیدار سختی این مسیر طولانی و این هجر را آسان می کند و تو میدانی که رسیدن یعنی از خود گذشتن و ...و این آغاز راه است بسم الله....

و عشق مرا با تو آشنا کرد

عشق مرا پروراند و رشد داد همچون مادری دلسوز و باورم این است که دوری و فراق نردبانی برای روح است و صد البته امید به دیدار سختی این مسیر طولانی و این هجر را آسان می کند و تو میدانی که رسیدن یعنی از خود گذشتن و ...و این آغاز راه است بسم الله....

درباره بلاگ

مدت ها بود دلم میخواست در جایی از این دنیا آنچه در دل دارم با خودم مرور کنم و ببینم کجا راه هستم و اصلا در راه هستم یانه این شد که تصمیم به نوشتن کردم البته از وقتی خودم را شناخته ام میدانم که هیچ چیزی مثل نوشتن و خواندن مرا آرام نمی کند ...

بایگانی

۳ مطلب با موضوع «رفیق تنهایی و خلوت» ثبت شده است

شب را میشود وقتی برای خلوت با خدا گذاشت

وقتی برای حرفهایی که تو را سنگین کرده

در حضور خدا بارها را زمین بگذار و در هوای با او بودن پرواز کن

هوایی که میشود عمیق نفس کشید بی هیچ هراسی

Marefat Sabet
۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۸

خلوتگه راز

بسم الله الرحمن الرحیم 

دلم میخواهد در خلوتی که صدای هیچ چیز و هیچ شخصی نیست تو را فریاد بزنم،تو را بخوانم:

دست به آستانت بلند کرده ام 

و از این سردی سجاده /که نگاهی جز چشمان اشکبارم بر آن نیست سخت در هراسم...

...در این خلوتگه و سکوت دلگیر

...تو به عظمت کلمه الله اکبر و من چنین کوچک و خوار

از تو میخواهم مرا را دریابی و از سجده چشمان اشکبارم دریابی دردم را...

و اینک تنها تویی و ....

میدانم که  می بینی....

Marefat Sabet

از وقتی که یاد دارم همیشه من بیش از هرجایی دیگری به کتابفروشی و کتابخانه رفته ام و همیشه همه اتفاقات زندگی ام هم مربوط به درس و کتاب و مدرسه و دانشگاه و ....بوده خلاصه جزئی از وجود من شده کتاب، دفتر و نوشتن و خواندن...

تصویری که از خودم به یاد دارم همیشه دفتری که برای چند برگ سفیدش نقشه داشتم و طرح هایی برای سیاه کردنش.گمان ندارم دفتری سفید بین وسایلم باشد همیشه میخواستم در هر مکانی که باشم بنویسم و همیشه نکته هایی که در شرایط و زمانی برای یادداشت وجود داشته و همیشه.... روحت را پرورش بده برایش بخوان البته آن چه قابل است و بگذار در این مورد سخت گیر باشی هر چیزی نخوانی.آن چه تو را به فکر وا می دارد نه هر فکری آن چه تو را وادار به تغییر میکند و باز هم نه هر تغییری و البته هیچ کس بهتر از خودت این خوب و بد را نمیفهمد. وقتی درونت پر از تلاطم است و میخواهی آرام شوی دست به کتابی ببر که بتوانی برای چند لحظه در تنهایی خود آرام بگیری و چون تشنه ای که به آب رسیده جرعه جرعه می نوشد و سیراب میشود....آهسته ورق بزن و پیش برو .همیشه لیستی از آن چه خواندی و خلاصه ای از آن کتاب بردار تا در مواقع لزوم دوباره مرورش کنی...

Marefat Sabet