تا میتوانی بخوان البته نه هرچیزی را
از وقتی که یاد دارم همیشه من بیش از هرجایی دیگری به کتابفروشی و کتابخانه رفته ام و همیشه همه اتفاقات زندگی ام هم مربوط به درس و کتاب و مدرسه و دانشگاه و ....بوده خلاصه جزئی از وجود من شده کتاب، دفتر و نوشتن و خواندن...
تصویری که از خودم به یاد دارم همیشه دفتری که برای چند برگ سفیدش نقشه داشتم و طرح هایی برای سیاه کردنش.گمان ندارم دفتری سفید بین وسایلم باشد همیشه میخواستم در هر مکانی که باشم بنویسم و همیشه نکته هایی که در شرایط و زمانی برای یادداشت وجود داشته و همیشه.... روحت را پرورش بده برایش بخوان البته آن چه قابل است و بگذار در این مورد سخت گیر باشی هر چیزی نخوانی.آن چه تو را به فکر وا می دارد نه هر فکری آن چه تو را وادار به تغییر میکند و باز هم نه هر تغییری و البته هیچ کس بهتر از خودت این خوب و بد را نمیفهمد. وقتی درونت پر از تلاطم است و میخواهی آرام شوی دست به کتابی ببر که بتوانی برای چند لحظه در تنهایی خود آرام بگیری و چون تشنه ای که به آب رسیده جرعه جرعه می نوشد و سیراب میشود....آهسته ورق بزن و پیش برو .همیشه لیستی از آن چه خواندی و خلاصه ای از آن کتاب بردار تا در مواقع لزوم دوباره مرورش کنی...